مطلبی کمک کننده

ساخت وبلاگ

ﻣﻦ اﻳﻦ ﻭﺑﻼﮒ ﺭا ﺑه ﻳﺎﺩ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﺎﻧﻮ ﺻﺪاﻳﺶ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﻢ ﺭاﻩ اﻧﺪاﺯﻱ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻫﻤﺎﻧﻂﻮﺭ ﻛﻪ اﻭﺳﻨﮓ ﺻﺒﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺑﻮﺩ و ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻴﺎﺗﺶ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺭا ﺭاﻫﻨﻤﺎﻳﻲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ,ﻣن ﻫﻢ اﺯ اﻳﻦ ﻃﺮﻳﻖ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﻝﺩﻳﮕﺮاﻥ ﮔﻮﺵ ﻛﻧﻢ

مطلبی کمک کننده...
ما را در سایت مطلبی کمک کننده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goosheshenava بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 21:11

ااردشیر بابکان موسس سلسله ساسانیان وقتی بر اردوان پیروز شد و او را کشت دخترش را به همسری گرفتدو پسر اردوان به هند گریختند و دو پسر او اسیر و به حبس افتادند. یکی از پسر ها که به هند گریخته بودو ناماو بهمن بود قاصدی را با مقدار زهر به نزد خواهرش فرستاد و اظهار کرد خواهردش من چگونه تو با شخصی که پدرما را کشت و برادرانت را به این روز نشانده نیکویی میکنی و برایش همسر مهربان هستی.این زهر هلاهل را که برایت فرستادم به اردشیر بخوران. پیک پیام را به دختر اردوان رساند او نیز دلش بحالبرادرانش سوخت و روزی که شاه به شکار رفته بود جامی از یاقوت زرد که حاوی مخلوطی از شکر و زهر برایاردشیر اورد. اردشیر جام را گرفت ناگهان جام از دست اردشیر بر زمین افتاد شاهدخت از ترس رنگ از رویشپرید. شاه که شک کرده بود فرمان داد که چهار ماکیان بیاورند ماکیان پس از خوردن محتویات جام مردند.شاه از وزیر خود که نامش دستور بود پرسید سزای کسی که خواهان مسموم کردن شاه است چیستوزیر گفت باید سراز تنش جدا کرد..اردشیر گفت با دختر اردوان چنین کنید.وزیر تصمیم داشت دخترا هلاک کند که دختر گفت من باردار هستم و فرزند اردشیر را دارم وزیر به شاه خبرداد. و شاه گفت به حرف او توجهی نکنید و او را به سزای عملش برسانید. وزیر با خود گفت اگر او را بکشموارث تاج و تخت را کشته ام.. عاقلانه ترین کار این است که صبر کنم تا بچه بدنیابیاید و او چنین کرد وقتی بچه بدنیا امد نام او را شاپور گذاشت ووقتی هفت ساله شد به دیدار اردشیر رفت او را بسیار غمگین ونا امید دید حال او را جویا شد اردشیر از نداشتن وارث غمگین بود و وزیر ماجرا را برای اردشیر تعریف کردشاه بسیار خوشحال شد گفت صد پسرا بیاورید مسابقه ای ترتیب دهید ببینم که کدام یک می تواند بهچایگاه نزدی مطلبی کمک کننده...ادامه مطلب
ما را در سایت مطلبی کمک کننده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goosheshenava بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 15:01


ﻣﻦ اﻳﻦ ﻭﺑﻼﮒ ﺭا ﺑه ﻳﺎﺩ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﺎﻧﻮ ﺻﺪاﻳﺶ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﻢ ﺭاﻩ اﻧﺪاﺯﻱ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻫﻤﺎﻧﻂﻮﺭ ﻛﻪ اﻭﺳﻨﮓ ﺻﺒﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺑﻮﺩ و ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻴﺎﺗﺶ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺭا ﺭاﻫﻨﻤﺎﻳﻲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ,ﻣن ﻫﻢ اﺯ اﻳﻦ ﻃﺮﻳﻖ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﻝﺩﻳﮕﺮاﻥ ﮔﻮﺵ ﻛﻧﻢ

مطلبی کمک کننده...
ما را در سایت مطلبی کمک کننده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goosheshenava بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1402 ساعت: 11:33

بار محبت از همه باری گران تر است و آن کس کشد که از همه کس ناتوان تر است دیگر ز پهلوانی رستم سخن مگوی زیرا که عشق از همه کس پهلوان تر است مطلبی کمک کننده...
ما را در سایت مطلبی کمک کننده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goosheshenava بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 19:28


ﻣﻦ اﻳﻦ ﻭﺑﻼﮒ ﺭا ﺑه ﻳﺎﺩ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﺎﻧﻮ ﺻﺪاﻳﺶ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﻢ ﺭاﻩ اﻧﺪاﺯﻱ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻫﻤﺎﻧﻂﻮﺭ ﻛﻪ اﻭﺳﻨﮓ ﺻﺒﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺑﻮﺩ و ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻴﺎﺗﺶ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺭا ﺭاﻫﻨﻤﺎﻳﻲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ,ﻣن ﻫﻢ اﺯ اﻳﻦ ﻃﺮﻳﻖ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﻝﺩﻳﮕﺮاﻥ ﮔﻮﺵ ﻛﻧﻢ

مطلبی کمک کننده...
ما را در سایت مطلبی کمک کننده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goosheshenava بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 18:03

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا ابرو باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنا ن. ابر جدا . یارجدا مطلبی کمک کننده...
ما را در سایت مطلبی کمک کننده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goosheshenava بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 17:12


ﻣﻦ اﻳﻦ ﻭﺑﻼﮒ ﺭا ﺑه ﻳﺎﺩ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﺎﻧﻮ ﺻﺪاﻳﺶ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﻢ ﺭاﻩ اﻧﺪاﺯﻱ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻫﻤﺎﻧﻂﻮﺭ ﻛﻪ اﻭﺳﻨﮓ ﺻﺒﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺑﻮﺩ و ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻴﺎﺗﺶ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺭا ﺭاﻫﻨﻤﺎﻳﻲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ,ﻣن ﻫﻢ اﺯ اﻳﻦ ﻃﺮﻳﻖ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﻝﺩﻳﮕﺮاﻥ ﮔﻮﺵ ﻛﻧﻢ

مطلبی کمک کننده...
ما را در سایت مطلبی کمک کننده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goosheshenava بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 17:12

برای من ثابت شده است که می توانم قدرت زیادی کسب کنم .صاحب تصمیم و اراده شوم و

بخوبی آموختم که قدرت ذهن و مغز می تواند معجزه بیافریند. اگر فقط به خودم تلقین کنم که

می توانم...من می توانم.....من می توانم

از...جوان اریکسون (j.erickson

مطلبی کمک کننده...
ما را در سایت مطلبی کمک کننده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goosheshenava بازدید : 58 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 16:11

نادر شاه در حال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و نا راضی نزد او رفت و گفت پادشاه فرق منبا وزیر چیست ؟ من باید این گونه زحمت بکشم ولی او در راحتی به سر می برد و از روزگارش لذت میبرد..نادرشاه کمی فکر کرد و دستورداد باغبان و وزیرش به قصر بیایند. نادرشاه با انها گفت در گوشه باغگربه ای زایمان کرده بروید و ببینید چند بچه بدنیا اورده. هر دو به باغ رفتند و بعد از بررسی نزد شاه امدندو گزارش خودرا دادند. ابتدا باغبان گفت پادشا ها من ان گربه را دیدم سه بچه گربه زیبا زایمان کرده.سپس نوبت به وزیر رسید. وی برگه ای باز کرد و از روی نوشته هایش شروع به خواند کرد.پادشاها من به دستور شما به باغ رفتم و در زیر درخت توت آن گربه سفید را دیدم. او سه بچه به دنیاآورده که دو تای آنها نرو یکی ماده است : نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است . بچه گربه مادهخاکستری رنگ است. حدودا یک ماهه هستند.من بصورت مخفی مادر را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم آشپزهر روز اضافه غذاها را به مادر گربه ها می دهد و این گونه بچه گربه ها از شیر مادرشان تغذیه می کنند.همچنین چشم چپ بچه گربه ماده عفونت نموده که ممکن است برایش مشکل ساز شود.نادر شاه رو به باغبان کرد و گفت این است که تو باغبان شده ای و ایشان وزیر مطلبی کمک کننده...ادامه مطلب
ما را در سایت مطلبی کمک کننده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goosheshenava بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 20:22


ﻣﻦ اﻳﻦ ﻭﺑﻼﮒ ﺭا ﺑه ﻳﺎﺩ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﺎﻧﻮ ﺻﺪاﻳﺶ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﻢ ﺭاﻩ اﻧﺪاﺯﻱ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻫﻤﺎﻧﻂﻮﺭ ﻛﻪ اﻭﺳﻨﮓ ﺻﺒﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺑﻮﺩ و ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻴﺎﺗﺶ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺭا ﺭاﻫﻨﻤﺎﻳﻲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ,ﻣن ﻫﻢ اﺯ اﻳﻦ ﻃﺮﻳﻖ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﻝﺩﻳﮕﺮاﻥ ﮔﻮﺵ ﻛﻧﻢ

مطلبی کمک کننده...
ما را در سایت مطلبی کمک کننده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goosheshenava بازدید : 95 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 20:17